ابراز احساسات، به شرط صداقت

مترجم: دکتر مهدي تيموري




شما چقدر در بيان احساس‌تان صادقيد؟
صداقت احساسي به اين معناست که احساسات و عواطف حقيقي خود را بيان کنيم. براي ‌اينکه بتوانيم از نظر احساسي صادق باشيم، بايد در وهله اول از احساسات خود باخبر باشيم.‌ اين آگاهي از احساسات، به ميزان هوش احساسي افراد بستگي دارد. اين هوش احساسي است که فرد را قادر مي‌سازد تا بتواند به‌طور دقيق احساساتش را تشخيص دهد...
هوش احساسي ‌اين توانايي را به ما مي‌دهد که بتوانيم تصميم بگيريم که آيا کار درستي است که احساسات واقعي خود را با طرف مقابل در ميان بگذاريم يا خير. به هر حال به‌طور کلي عقيده بر ‌اين است که افراد بايد به‌طور فردي در بيان احساسات خود صادق باشند تا همه در جامعه‌اي با صداقت احساسي بالا زندگي کنند.
آيا شما شجاع‌ايد؟
صداقت احساسي نيازمند آگاهي، اعتماد به نفس و حتي شجاعت است. اين به آن دليل است که هميشه ما در جو اجتماعي، ياد گرفته‌ايم که به احساسات‌مان بي‌توجه باشيم، آنها را ناديده گرفته و در مورد آنها به خودمان هم دروغ بگوييم. به‌عنوان مثال زماني که از ما سوال مي‌شود، چه طوري؟ معمولاً جواب مي‌دهيم: خوبم، حتي اگر به راستي هم خوب نباشيم، باز هم چنين پاسخي مي‌دهيم. حتي گاهي اوقات هنگامي که کاملاً مشخص است که افراد عصباني بوده و حالت تدافعي به خود گرفته‌اند، اگر از آنها سوال کنيم، باز هم حاضر نيستند قبول کنند که عصباني هستند.
صداقت احساسي از همان دوران کودکي معنا پيدا مي‌کند. کودکان به طور مکرر و آزادانه احساسات واقعي خود را بروز مي‌دهند اما از همان دوران ابتدايي کودکي، آنها ياد مي‌گيرند که در بيان احساسات خود صادق نباشند. والدين و مربي‌ها از کودک مي‌خواهند آن طور که خودشان انتظار دارند، صحبت کنند و يا کارهاي‌شان را انجام دهند.‌ اين کار کاملاً مغاير با بروز احساسات حقيقي کودک است. به کودک تعليم داده مي‌شود که لبخند بزند حتي زماني که واقعاً ناراحت و عصباني است. زماني که هيچ‌گونه احساس پشيماني ندارد، به او ياد مي‌دهند که بايد عذرخواهي کند. زماني که هيچ گونه احساس قدرشناسي نمي‌کند، به او ياد مي‌دهند که بايد بگويد متشکرم. زماني که احساس مي‌کند نسبت به او بدرفتاري کرده‌اند، به او ياد مي‌دهند که از شکايت کردن دست بردارد. به او ياد مي‌دهند که افراد را ببوسد و به آنها شب به خير بگويد، آن هم در حالي که کمترين علاقه‌اي به انجام ‌اين کار ندارد. به او مي‌گويند که بي‌ادبي و شايد خودخواهي باشد که انتظار داشته باشد همه چيز مطابق انتظاراتش پيش برود.
اولين گام
اولين راه براي‌ ايجاد صداقت در احساسات، تصديق و ارزش قايل شدن براي عواطف فردي است. زماني که از نظر احساسي مورد پذيرش قرار بگيريم و احساسات‌مان را به رسميت بشناسند، آن وقت ديگر هيچ‌ ترسي نخواهيم داشت که مورد پذيرش قرار نگرفته و يا به دليل بيان احساسات و افکارمان تنبيه شده و يا با عدم پذيرش روبه‌رو شويم.
ما آزاد هستيم که خودمان باشيم و والدين‌مان نيز ما را همان‌طور که هستيم قبول خواهند کرد. زماني که ما را همان طوري که هستيم بپذيرند و نه به عنوان تصويري که ما تصور مي‌کنيم بايد آن گونه باشيم، احساس امنيت دروني بيشتري به ما دست خواهد داد. مي‌توانيم از نظر احساسي نيز با ديگران روراست باشيم و از عدم پذيرش آنها هيچ‌ترسي به دل راه ندهيم. از آنجايي که در اعماق وجود خود احساس امنيت داريم، پذيرش و يا عدم پذيرش از سوي ديگران برايمان اهميت چنداني در بر نخواهد داشت. آزاد هستيم که خود واقعي‌مان را به ديگران نشان دهيم. اين ويژگي افرادي را که آنها نيز احساس امنيت مي‌کنند و مي‌توانند خودشان باشند، به سوي ما جذب مي‌کند. در نتيجه اطراف ما پر خواهد شد از افرادي که احساس امنيت، اعتماد به نفس، و صداقت احساسي دارند.
از سوي ديگر اگر همواره در زمان کودکي از بيان احساسات واقعي‌مان منع شويم، والدين‌مان هرگز قادر به ديدن خود واقعي ما نخواهند شد. در طول زمان، چنين بچه‌هايي هر چه بيشتر مي‌گذرد، بيشتر از والدين‌شان فاصله مي‌گيرند و در دوران نوجواني، ‌اين شکاف بيش از پيش مشهود خواهد شد. زماني هم که به سن قانوني رسيده و خانه را‌ترک مي‌کنند، از برقراري ارتباط با والدين خود پرهيز کرده يا تنها به دليل جلوگيري از احساس گناه و نه به دليل حس دلتنگي با والدين خود روابط محدودي را برقرار مي‌کنند. در‌اين حالت والدين نمي‌توانند چهره واقعي فرزند خودشان را که براي ساليان سال زير يک سقف با او زندگي کرده‌اند، بشناسند.
آيا فرزندتان را مي‌شناسيد؟
اما بد‌ترين چيز ‌اين است که والدين احساس مي‌کنند بچه خود را به خوبي مي‌شناسند. حتي ممکن است از کارهايي که او انجام مي‌دهد متعجب شده و احساس نااميدي کنند. ممکن است بگويند من واقعاً متوجه نمي‌شوم که تو چرا يک چنين کارهايي مي‌کني! اما دليل ‌اين امر که پدر و مادرها متوجه نمي‌شوند، ‌اين است که آنها واقعاً دختر و يا پسر خود را نمي‌شناسند و دليل آن هم اين است که براي مدت‌ها مانع بروز صداقت احساسي او ‌شده‌اند. ما زماني احساس خواهيم کرد ديگري به درستي ما را درک کرده که طرف مقابل ما را از نظر احساسي درک کند اما اگر ‌اين اجازه را نداشته باشيم که احساسات واقعي خود را بروز دهيم، آن وقت چگونه مي‌توانيم از طرف مقابل انتظار داشته باشيم که ما را درک کند. اين امر به ويژه در زمان نوجواني از اهميت خاصي برخوردار است و نوجوانان بايد از سوي والدين‌شان درک شوند. شايد والدين با خودشان تصور کنند که فرزندشان را از سر تا پا مي‌شناسند اما کودک به هيچ وجه يک چنين احساسي نداشته باشد.‌ اين مساله، خود باعث بروز مشکلات بزرگي خواهد شد.
منبع: http://salamatiran.com